loading...

محجبه

بازدید : 814
دوشنبه 21 ارديبهشت 1399 زمان : 20:23
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

دختر با ناز به خدا گفت:

چطور زیبا می‌آفرینی ام و انتظار داری خود را برای همگان جلوه گر نکنم؟

خدا گفت:زیبای من!تو را فقط برای خودم آفریدم

دخترک،پشت چشمی‌نازک کرد و گفت:خدا که بخل نمی‌ورزد،بگذار آزاد باشم

*خدا چادر را به دخترک هدیه داد*

دخترک با بغض گفت:با این؟اینطور که محدودترم. اصلا می‌خواهی زندانی ام کنی؟ یعنی اسیر این چادر مشکی شوم ؟؟؟؟

خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسیر نگاه‌های آلوده خواهی شد...

هر چیز قیمتی را که در دسترس همه نمی‌گذارند؛ تو جواهری!!!

دخترک با غم گفت:آخر...آخر،آنوقت دیگر کسی مرا دوست نخواهد داشت.نه نگاهی به سمت من خواهد آمد و نه کسی به من توجه میکند ...

خدا عاشقانه جواب داد:من خریدار توام! منم که زود راضی می‌شوم و نامم سریع الرضاست.

آدمیانند و هزاران نوع سلیقه!هرطور که بپوشی و بیارایی،باز هم از تو راضی نمی‌شوند!

اصلا مگر تو فقیر نگاه مردمی؟ آن نگاه‌ها مصدومت میکند

*دخترک آرزویش را به خدا گفته بود و می‌خواست چونان فرشته‌‌‌ای محبوب جلوه کند*

خدا با لطف جوابش را داد:دخترک قشنگ!

وقتی با عفاف و حجابت در میان گرگان قدم بر میداری،فرشته ای

دخترک،زبان دور دهان چرخانید و گفت: مگر خودت زیبایی را دوست نداری؟اینطور ساده که نمی‌شود! می‌خواهم جذاب تر شوم و خریدنی
«مدادشمعی سرخش را برداشت و دو لبه‌ی دهانش را قرمز کرد.

ماژیک مشکی به دست گرفت و دور چشم‌هایش کشید و بعد هم چون برف سپید جلوه می‌نمود.

آبشاری از گیسوانش را هدیه داد به نگاه‌ها،"مفت و رایگان"»

دخترک چون عروسکی در بازار دنیا،پشت ویترین خیابان خود، را به نمایش که نه،به فروش گذاشت.

برچسبی روی هر نگاه دخترک به چشم می‌خورد:"حراج شد".حراج شد

و هرکس رد میشد میگفت:آن چیز که حراج شود حتما ارزش و قیمتی ندارد و همگان ردشدند و هیچ کس نخریدش!

Let's block ads! (Why?)

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 33
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 166
  • بازدید کننده امروز : 126
  • باردید دیروز : 35
  • بازدید کننده دیروز : 35
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 167
  • بازدید ماه : 475
  • بازدید سال : 1616
  • بازدید کلی : 97093
  • کدهای اختصاصی